کد خبر: ۲۸۹۵۰۱
تاریخ انتشار : ۱۶ خرداد ۱۴۰۳ - ۲۱:۳۱

 چشمان‌ بی‌فروغم‌ در انتظار رویت‌ هر جمعه‌ می‌شمارد یک‌ هفته‌ بی‌قراری‌ (چشم به راه سپیده)

 
 
یاران مژده باد
 غم مخور، ایام هجران رو به پایان می‌رود
این خماری از سر ما میگساران می‌رود
پرده را از روی ماه خویش بالا می‌زند
غمزه را سَر می‌دهد، غم از دل و جان می‌رود
بلبل اندر شاخسار گُل هویدا می‌شود
زاغ با صد شرمساری از گلستان می‌رود
محفل از نور رخ او، نورافشان می‌شود
هر چه غیر از ذکر یار، از یاد رندان می‌رود
ابرها، از نور خورشید رُخَش پنهان شوند
پرده از رخسار آن سرو خرامان می‌رود
وعده دیدار نزدیک است یاران مژده باد
روز وصلش می‌رسد، ایام هجران می‌رود
امام خمینی(ره)
کجایی؟
 نگار تازه‌خیز ما کجایی؟
به‌ چشمان سرمه‌ریز ما کجایی؟
نفس بر سینه طاهر رسیده
دم رفتن عزیز ما کجایی؟
باباطاهر 
مرا ببخش
مرا به‌ خاطر غم‌های بی‌کرانه ببخش
به آتشی که ز جانم کشد زبانه ببخش
ز بار معصیت و بی‌کسی و تنهائی
شد از دو دیده روان، اشک دانه‌دانه ببخش
جبینم از عرق شرم تا ابد خیس است
روان زخمی‌ام از غصه، شانه‌شانه، ببخش
برای آتش قهرت اگر توان باشد
ز دوری تو کجا من شوم روانه، ببخش
بهار، بودن با توست، ورنه، بی‌تو کجا
وزد نسیم بهاری به آشیانه، ببخش
اگرچه تیره شده صفحه سپید دلم
ولی هنوز به لب دارم این ترانه، ببخش
اگرچه بار گناهم چو کوه سنگین است
به انتظار عطایم بر آستانه ببخش
به چله‌ای که به ندبه، شبانه طی کردم
و دیدم از برکات دمت نشانه، ببخش
هنوز در رگم از عشق قطره‌هایی هست 
بیا و از کرمت، قطره کن بهانه، ببخش
حسین بزرگی (حامد)
جمکران
صد قافله دل، به جمکران آوردیم
رو جانب صاحب‌الزمان آوردیم
دیدیم که در بساط ما آهى نیست
با دست تهى، اشک روان آوردیم!
محمدعلى مجاهدى
خسته نمی‌شوم 
آشفته‌ام شبیه دلِ بی‌قرار‌ها
بی‌رنگ و روست، روی تمام بهار‌ها
 از آینه نمی‌شود هیچ انتظار داشت
وقتی نشسته است به رویش غبار‌ها
شیرینیِ وصال به قدر فراق نیست
خسته نمی‌شوم من از این انتظار‌ها 
این روزگار کفر مرا در می‌آورد
وقتی که بی‌تو می‌گذرد روزگار‌ها
در شهر خویش بین همین کوچه‌ها تو را...
نشناختیم اگرچه که دیدیم بار‌ها
اصلا قرار بود که جمعه ببینمت
بازم گناه من زده زیر قرار‌ها
در راه انتظار تو رفتند زیر خاک...
رفتند زیر خاک هزاران هزار‌ها
حالا که خلوت است حرم‌، بعد اربعین
ما را ببر زیارت شش گوشه دار‌ها
یاسین قاسمی
یک‌ هفته‌ بی‌قراری‌
در پای‌ سرو قدت‌ سر می‌نهم‌ به‌ زاری‌
باشد که‌ یک‌ قدم‌ هم‌ بر چشم‌ من‌ گذاری‌
تو آسمانی‌ و من‌، افتاده‌ چون‌ زمینم‌
ره‌ می‌برم‌ به‌ سویت‌ دستی‌ اگر برآری‌
جان‌ شکسته‌ام‌ را امید عافیت‌ نیست‌
جز آنکه‌ با نگاهی‌ وی‌ را علاج‌ داری‌
در سایة‌ بلندت‌ اقبال‌ کوته‌ من‌
آن‌ بخت‌ جاودان‌ را دارد امیدواری‌
 ای‌ تکیه‌گاه‌ هستی‌ از غربتم‌ برون ‌آر
 از تنگنای‌ ظلمت‌ تا اوج‌ رستگاری‌
 ای‌ آرزوی‌ دل‌ها در صبح‌ دولت‌ تو
 خوش‌ می‌رسد به‌ پایان‌، یک‌ عمر انتظاری‌
 چشمان‌ بی‌فروغم‌ در انتظار رویت‌
 هر جمعه‌ می‌شمارد یک‌ هفته‌ بی‌قراری‌
 ابراهیم سیفی‌نژاد